سر کلاس ریاضی بود که استاد اومد رو تخته دو خط موازی کشید خط پایینی نگاهی به بالایی کرد و تو دلش عاشقش شد.
خط بالایی هم نگاهی به پایینی کرد و اونم عاشقش شد.
در همین هنگام بود که استاد داد زد و گفت : که دو خط موازی هیچ وقت به هم نمیرسن...
گاهی
عکسی را می سوزانیم ....
گاهی عکسی ما را می سوزاند ....
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم ....
گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم ....
و گاهی دیدن یک عکس یـعـنــی پــایـــان .... !
وقتــ‗__‗ــی گیــ‗__‗ــج میشــ‗__‗ــدم بـه کلــ‗__‗ــمات پنــ‗__‗ــاه میبــ‗__‗ــردم
حس
می کنم که شاد اما غمگینم، محکم اما سستم، بالا اما پایینم. انگار که زیاد اما
کمم،
بلند اما کوتاهم، سخت اما آسانم. حس می کنم غنی اما فقیرم، قانع اما حریصم،
انگار که سپید اما سیاهم. حس می کنم که دوست اما دشمنم ، گرم اما سردم،
شریک اما تنهایم، انگار در مقصد ، اما در راهم.
حس می کنم پُرم از حرف اما خالی ام من ، من،نو اما کهنه ام
زنده اما...مرده ام....
بغض در گلویم پیچ می خورد و قلمم پریشان شده!! باید بگویم ؛
بگویم ، که بین این همه آدم واقعا تنهایم ...
میشه تنهایی بازی کرد ، میشه تنهایی خندید ، میشه تنهایی سفر کرد ، ولی خیلی سخته تنهایی ، تنهایی را تحمل کرد !