بغض در گلویم پیچ می خورد و قلمم پریشان شده!! باید بگویم ؛
بگویم ، که بین این همه آدم واقعا تنهایم ...
میشه تنهایی بازی کرد ، میشه تنهایی خندید ، میشه تنهایی سفر کرد ، ولی خیلی سخته تنهایی ، تنهایی را تحمل کرد !
بــعضی
زخمها رو باید درمان کنی تا بتونی به راهت ادامه بدی ...
بــعضی زخمها ، باید باقی بمونه تا هیچوقت راهت رو گم نکنی ...
چقدر سخته وقتی پر از دردی و از درون داری ذره ذره آب می شی ، ولی باز هم لبخندتو از اطرافیانت دریغ نکنی !!!
هوایت که به سرم می زند ، دیگر در هیچ هوایی نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است هوایِ بی تو ...
جدا که شدیم ، هر دو به یک احساس رسیدیم ؛
تو به “فراغــــــت”
من به “فراقــــت”
یک حرف تفاوت که مهم نیست ...